خاطرات یک روانشناس : شور، شیرین ????



سامان کودک ۸ ساله که از طرف مدرسه به کلینیک ارجاع شده بود. سامان به همراه پدر و مادرش در جلسه حضور یافت. در مشاوره با کودک ابتدا والدین را می پذیرم و سپس از کودک می خواهم که وارد اتاق شود. 

والدین از مشکلی شکایت داشتند که کودک شان از دوسالگی درست بعد از گرفتن از شیر آن را دارد. مشکل کودک انگشت مکیدن بود . در برخی کودکان این مورد مشاهده می شود. بیشتر کودکان که دچار این مشکل هستند انگشت شست خود را می‌مکنند.

اما آنچه سامان را متمایز کرده بود انگشت انتخابی اش بود.

انگشت وسطی، انگشت خوشمزه و مورد پسند سامان شده بود و در این ۶ سال نیز برای درمان اقدام نکرده بودند!


خانمی بعد از جلسه سخنرانی از من درخواست وقتی کوتاه برای پرسشی که داشت، نمود. گفتم خیلی کوتاه در خدمت تون هستم.

* ازم میپرسه من چیکار کنم وقت بچه ام تو زندگی تلف نشه و به بطالت نگذره؟

# خیلی سوال خوبی پرسید و از اهمیتی که به بچه اش میده خوشحال شدم.

پرسیدم برای راهنمایی بهتر من باید سن بچه تون رو بدونم.

* میگه: یک سالش هست!

فرزندپروری


چند سال پیش که هنوز اپلیکیشن لاین داغ داغ بود و از دهن نیافتاده بود در یکی از گروه‌ها یکی چنان پریشان بود درخواست مشاوره داشت که گفتم برای کمی راهنمایی من هستم.

دو بنده مشاوره را پوشیدم و افتادم در گود.

ن دختری بود ۱۶ ساله اهل یکی از شهرهای اطراف تبریز درست کنار چشم گربه ایران ما. مشکلات جدی با والدین و بخصوص پدرش داشت. اولین گفتگو به صورت متنی بود و چون هیچ علاقه‌ای به چت نداشتم گفتم با فلان شماره تماس بگیر تا پنجه در پنجه هم صحبت شویم. 

بحث با صحبت درباره مشکلات زیاد با پدر و کتک خوردن زیاد شروع شد. - رابطه پدر با دختر از نوجوانی به بعد خیلی مهم است - وقت استراحت فرا رسید و تماس بعدی مشکلات حادتری را بیان کرد.

ن روابط عاطفی سریع و عمیقی با پسرها برقرار می کرد - رابطه با پدر - . در این روابط با شدیدترین هیجان عاشق و فارغ می‌شد. در آخرین مورد با برادر، دوست پسرش به بیرون از شهر سوار بر اسب سفید زندگی - ماشین - رفته بود و با درخواست رابطه جنسی او موافقت کرده بود. - در ۱۶ سالگی ششمین سابقه رابطه جنسی‌اش بود - 

کم و کیف رابطه بماند، بعدش انگار در درونش احساس گناه کرده بود که چرا؟ چرا با برادر، دوست پسرش رفته و ؟!

مستقیم میره سراغ اون. م خونه بوده و بهش میگه بیا خونه!. ن رفت و بعد از ده دقیقه با او هم رابطه جنسی برقرار کرد.  حال از هر دو خسته و به دنبال یک رابطه عاطفی جدید که هیچ کدام جای رابطه عمیق عاطفی با پدر را نخواهد گرفت.

بعد از این دو تماس ن اصرار داشت که اجازه بده عکسم رو واست بفرستم. - دنبال یک پدر دیگر - گفتم نه نیازی به این کار نه برای من و نه برای هیچ کس دیگری نیست. اصرار داشت که پس بذار عکس دایی ام رو واست بفرستم! اینجا نیاز به تمام کردن ارتباط با ن بود. ن رو  به یکی از همکاران روانشناس در تبریز معرفی  کردم، دیگر خبری از ن ندارم. هر جا هست خدایش به سلامت دارش.

بابای دوست داشتنی و عزیز: بهترین رابطه عاطفی را با فرزندت داشته باش. بهترین.


از دو هفته قبلی یکی از مراجعین من بیان می‌کند که دو مرتبه در خارج از مدرسه مورد جنسی قرار گرفته است.

اولین مورد اون مربوط به تابستان سه سال قبل می‌شود که از دوستش مشاوره برای داشتن درآمد و کار در تابستان می‌گیرد. (استقلال در نوجوانی) دوستش میگه: کار هست! بنایی و گچکاری رو خودم می‌روم، تو هم بیا . قرار برای دو روز دیگه در یک ساختمان که در حال بنایی بودند می‌گذارند.

وقتی در محل حاضر می شود بعد از ده دقیقه صحبت کردن با دوستش و فرد گچکار، به زور اون رو وارد یکی از اتاق ها می‌کنند و ازش درخواست رابطه جنسی می‌کنند. احمد اول مقاومت می کنند و پس از تهدید به فیلم گرفتن و ترس از آبرو ریزی به این خواسته اونا تن می‌دهد! 

احمد بعد از این حادثه فردی خشمگین، افسرده و منزوی شد. او که دانش آموز موفقی بود، درس را تقریبا رها کرده بود و از همه دوستانش فاصله گرفت. این تجربه سخت را تا به اون روز برای هیچ کس نگفته بود.! گریه

تجربه وحشتناک دوم: 

در بهار دو سال قبل زمانی که در جستجوی سگش در خیابان بوده است و به پارکی خلوت در آن حوالی می‌رود چند نفر به قصد کمک باهاش وارد گفتگو می‌شوند - با اینکه در اون لحظه احساس خطر کرده بود اما برای یافتن سگش به این افراد کمی اعتماد کرده بود - بعد از گذشت چند دقیقا یکی از پشت اون رو بغل می کند و دیگری نیز سعی در بستن دهانش می‌کند.

در این بین پدرش که نگران نبودن احمد بوده به دنبالش وارد پارک می‌شود و در همان زمان این صحنه را می‌بیند و به کمک فرزندش می‌شتابد با کش و قوس فراوان و شکایت از افراد م، دوستان شرور آنها برای خانواده احمد مزاحمت ایجاد می کنند و پدر احمد مجبور به رضایت می‌دهد.

احمد از پدرش متنفر است . او پادشاه زندگی احمد بوده و باید اقدامی بیشتر می کرد و احمد با بیان این افکار و احساسات، تنفر از پدرش را اعلام می‌کند.


انسان خودمحور، لذتش را رها نمی‌کند.

خانمی میانسال به همراه دختر بچه‌ای کلاس سوم به کلینیک مراجعه کرده بودند. بدون وقت قبلی یکی دو ساعت منتظر شدند تا بهشون وقت رسید. در شرح مشکل بیان کرد که من مادربزرگ کودک هستم و ۱۲ سال قبل پسرم با خانمی ازدواج کرد و از روز اول با هم مشکل داشتند که داشتند. ۲ سال گذشته رو از هم طلاق گرفتند و هر کدوم دوباره ازدواج کردند.

به خاطر مشکلات زیادی که داشتند، همه پیشنهاد کردیم که زودی بچه‌دار شوند، چون وجود بچه باعث کمتر شدن مشکلات‌شان می‌شود.

- احمقانه ترین پیشنهاد ممکن که اطرافیان به زن و شوهرهای مشکل دار می‌کنند: یکی این‌که با همه کشمکش‌ها بدون حل اصولی آنان، زیر یه سقف بروند و دو دیگر اینکه بچه‌ای به دنیا بیاورند، که خودش مشکلاتی را به دنیای زن و شوهر اضافه می‌کند. -

تو این ۲ سال من از دو نوه‌ام  نگهداری می‌کنم. - یکی ۹ و دیگری ۶ ساله - نه پسرم و نه همسر سابق‌اش هیچ یک بچه‌ها را نمی خواهند! هر یک خانواده جدیدی تشکیل داده‌اند و بچه جدیدی دارند مهر شده

یه بخش از کار با کودکان، استفاده از نقاشی خانواده است که از کودک می خواهیم یه خانواده که دوست داری رو نقاشی بکش: نقاشی ابزاری برای ارتباط با دنیای درونی کودکان است.

خانواده‌ای که کودک کشید شامل یه خواهر و خودش بود! تاثیر عمیقی بر من گذاشت 

**فرزندآوری رو هر حیوان و جان‌داری می‌تونه انجام بده، کار مهم‌تر فرزندپروری و قبول مسئولیت‌های آن است.


همه به دعا و جادو اعتقاد دارند! مگه شما نداری؟

مراجع خانمی مذهبی با مدرک لیسانس ، با این فکر که خانواده همسرم برای ما دعای مهر و محبت گرفته اند و وقتی من وارد خونه میشم حس خوبی ندارم مثل همه خونه های دیگه!

به شدت بر این اعتقاد هست که دعانویس و جادو بر روند چرخ زندگی ما تاثیر داره و هر زمان می‌تونه زندگی ما رو دگرگون کنه.

یکی از تکنیک های به چالش کشیدن افکار ناکارآمد این هست که از وی بپرسیم چه شواهد و مدارکی برای تایید این فکرت داری؟ هر بار این سوال رو پرسیدم ساکت بود و حرفی نزد اما در جلسه بعدی ایگو به کار افتاد و برای دفع این فشار از گزینه دیگری استفاده کرد:

م: شما مسلمان هستی؟

من: بله

م: قرآن رو قبول داری؟

من: بله و از این پرسش و پاسخ به کجا می‌خواهید برسید؟

م: تو قرآنی که قبول داری اثر دعا بر زندگی اومده!

من: و من احساس می‌کنم که در این جلسه شما دعای نوشتی تا من حرف های شما رو همش تایید کنم و حق رو به شما بدهم!؟

م: نه من چرا چنین کاری رو بکنم؟

م: خب من احساس این رو میگه و این رو دارم حس می‌کنم! (استدلال احساسی)

 

اینجا ازم پرسید که از کجا این حرف رو می‌گوید؟ ( اومد به دنبال شواهد و مدارک من)


شوهرم هر وقت دلش می خواد میاد خونه!

خانمی اومده با بچه اش درباره همسرش میگه که ۱۵ سال است ازدواج کردند و جز دو سال اول زندگی باقی زمان ها شوهر گرامی در خونه نبوده.

اولین غیبت ها از یک هفته شروع شده و طولانی‌ترین مورد به ۳ سال رسیده است و در این مدت ۱۵ سال زندگی مشترک، تنها با کلی ارفاق ۶ سال زندگی با هم را تجربه کرده اند.

یه دختر ۱۴ ساله و دختر دیگه ۴ ساله دارند.

شوهر الان تو زندان است و هیچ کسی برای ضمانت وی اقدامی نمی کند. حتی خانواده خودش هم به نوعی آرامش و رضایت از این وضعیت در زندان بودن وی دست یافته اند و هیچ یک به دیگری تلنگر یا فشاری برای آزادی او وارد نمی کند.

- سوال اینجاست که این زندگی رو ادامه بدم یا نه؟

خودش با وجود سواد راهنمایی همه مزایا و معایب این رابطه رو نوشته بود و در جلسه با هم مرور کردیم. ترس بزرگ وی از نداشتن سایت بالای سر و حرف و تهمت‌های دیگران در صورت طلاق است!


نازنین وارد اتاق که شد مثل پرنسس‌ها یه نشست کوچولو کرد،مثلا دو تا سمت دامنش رو گرفت و سلام کرد لبخند

خیلی تو این حالت دوست داشتنی بود و تنها کودکی بود که تاکنون این شکلی سلام داد. بعد پدر و مادرش وارد اتاق شدند و اعلام کردن که موضوع صحبت نازنین است. خب تو این شرایط باید کودک رو بیرون فرستاد تا حرف‌ها و برچسب‌های والدین رو نشنوند (بزرگ‌تر ها همیشه حرف‌های نادرستی می‌زنند!).

از شرایط نازنین گفتند و این که خیلی دختر تو دل بروی هست و یادگیری ضعیفی داره. برای همین یه سال دیرتر خواستیم مدرسه بفرستیم . پرنسس کوچولو رو دعوت کردم که باهاش صحبتی داشته باشم. بعد بررسی بیشتر و تخصصی، تشخیص من سندرم ویلیامز بود. بعد از گفتن این مورد، والدین بیان کردند که متخصص مغز و اعصاب هم همین تشخیص رو داده.

تو چنین شرایطی والدین می‌ایند تا قدرت انکار خودشون رو تقویت کنند که بچه من هیچ مشکلی نداره!. پذیرش این واقعیت توسط پدر و مادر سخت‌ترین مرحله است.

چهره پری‌گونه این کودکان

سندرم ویلیامز

در ویکی پدیا درباره سندرم ویلیامز بیشتر بخوانیم.


الهه معلم یه مدرسه ابتدایی است و رابطه خوبی با مدیر مدرسه ندارد. از شروع سال تحصیلی دخترش را در همان مدرسه، پایه سوم کلاس خانم قربانی ثبت نام کرده است. الهه رابطه خوبی با الهه نیز ندارد و با یکدیگر کشمکش دارند!

به ناچار، دخترش در کلاس خانم قربانی است و خانم قربانی هم در همان روز اول زمانی که دانش آموز هم حضور داشته به مدیر مدرسه با خشم گفته که من با این بچه کاری ندارم!

چند باری پیش اومد که الهه مشکلات خود با مدیر و معلم سارینا را با همسرش در میان گذاشته و و هر بار نیز این کودک شاهد صحبت های مادرش درباره رنج‌هایی که می‌کشد، بوده است.  در این بین مادر مدرسه محل کارش را به مدرسه‌ای دیگر تغییر می دهد! سارینا می‌ماند و مدرسه‌اش!

- در ذهن کودک این جای می گیرد که پس این مدیر و معلم و مدرسه بد هستند و من هم اونجا نمی روم! (کودک ظرفیت فکری و شناختی بالایی ندارد). در طول یه ماه سارینا فقط ۵ روز مدرسه رفته و با شکایت های از دل درد و دل پیچه و حالت تهوع و . از حضور در مدرسه و کلاس اجتناب می کند.

- اقدامی برای درمان نمی شود و سارینا به زور به مدرسه برده می شود. او ساعت ها در مدرسه گریه می کند که حالم خوب نیست و چرا نمی گذارید من خونه باشم.

* مشکل نرفتن به مدرسه برطرف شد و او در طول سه هفته گذشته بدون شکایت و گریه در مدرسه حضور دارد.


** لطفا پیش کودکان‌تان درد و دل نکنید و از مشکلات بزرگسالان چیزی نگویید **


بهروز ۱۶ ساله است. وقتی جلسه درمانی شروع شد و از او پرسیدم: (ر= روانشناس - ب= بهروز)

ر: چه کمکی می توانم داشته باشم؟

ب: نمی دونم! اصلا حالم خوب نیست.

ر: این که حال شما خوب نیست یعنی چی؟

ب: نمی دونم چرا اینطوری هستم و اصلا نمی تونم درس بخوانم!

ر: من از شما پرسیدم برای چه چیزی اینجا اومده اید و شما هنوز این رو نگفتید؟ (کمی فشار به بیمار)

ب: اصلا من خیلی پشیمانم که با علی دوست شدم و الان وضعیتش (داستانی نیمه کاره درباره علی گفت!). در ادامه داستانی درباره مادرش گفت که به خاطر بیماری یه بار تو خونه از حال رفته بود!

ر:ممنون که این دو مورد رو گفتید! حتما این ها رو بررسی خواهیم کرد. نگفتید برای چه چیزی به اینجا آمده‌اید؟

ب: یه بار یه خواب دیدم که تو یه مهمانی هستم و نیاز شدید به توالت رفتن داشتم، یه خانم  یه در رو به من نشون داد که اونجا دستشویی است. من رفتن در رو باز کردم، دیدم سفره شام چیده شده است. فشار زیادی داشتم تحمل می کردم و رو همون سفره خودم رو راحت کردم! همون موقع یه خانم دو تا بچه رو هل داد داخل اتاق و اونا هم دستشویی کردن من رو کامل دیدند!

ر: دو تا خواهر و برادر داری؟
ب: بله

ر: درباره رابطه ات با پدرت بهتره صحبت کنیم. این رابطه چطوری است؟

--- بهروز شروع به گریه کردن کرد و از کیفیت بعد رابطه پدرش با وی صحبت کرد. اینکه همیشه من رو با نگاه و حرفاش تحقیر و سرزنش میکنه.

ب: من رو مسخره نمی کنید اگه بگم که: می خوام بغلت تون کنم و تو بغل شما گریه کنم!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها