الهه معلم یه مدرسه ابتدایی است و رابطه خوبی با مدیر مدرسه ندارد. از شروع سال تحصیلی دخترش را در همان مدرسه، پایه سوم کلاس خانم قربانی ثبت نام کرده است. الهه رابطه خوبی با الهه نیز ندارد و با یکدیگر کشمکش دارند!

به ناچار، دخترش در کلاس خانم قربانی است و خانم قربانی هم در همان روز اول زمانی که دانش آموز هم حضور داشته به مدیر مدرسه با خشم گفته که من با این بچه کاری ندارم!

چند باری پیش اومد که الهه مشکلات خود با مدیر و معلم سارینا را با همسرش در میان گذاشته و و هر بار نیز این کودک شاهد صحبت های مادرش درباره رنج‌هایی که می‌کشد، بوده است.  در این بین مادر مدرسه محل کارش را به مدرسه‌ای دیگر تغییر می دهد! سارینا می‌ماند و مدرسه‌اش!

- در ذهن کودک این جای می گیرد که پس این مدیر و معلم و مدرسه بد هستند و من هم اونجا نمی روم! (کودک ظرفیت فکری و شناختی بالایی ندارد). در طول یه ماه سارینا فقط ۵ روز مدرسه رفته و با شکایت های از دل درد و دل پیچه و حالت تهوع و . از حضور در مدرسه و کلاس اجتناب می کند.

- اقدامی برای درمان نمی شود و سارینا به زور به مدرسه برده می شود. او ساعت ها در مدرسه گریه می کند که حالم خوب نیست و چرا نمی گذارید من خونه باشم.

* مشکل نرفتن به مدرسه برطرف شد و او در طول سه هفته گذشته بدون شکایت و گریه در مدرسه حضور دارد.


** لطفا پیش کودکان‌تان درد و دل نکنید و از مشکلات بزرگسالان چیزی نگویید **


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها